غزل نمره ۱۶۰
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
خوش است خلوت اگر يار يار من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد
من آن نگين سليمان به هيچ نستانم
که گاهگاه بر او دست اهرمن باشد
روا مدار خدايا که در حريم وصال
رقيب محرم و حرمان نصيب من باشد
همای گو مفکن سايهی شرف هرگز
بر آن ديار که طوطی کم از زغن باشد
بيان شوق چه حاجت که سوز (حال) آتش دل
توان شناخت ز (شوری) سوزی که در سخن باشد
هوای کوی تو از سر نمیرود (ما را) آری
غريب را دل سرگشته با وطن باشد
به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ
چو غنچه پيش تواش مهر بر دهن باشد
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است